جدول جو
جدول جو

معنی چشمه طرق - جستجوی لغت در جدول جو

چشمه طرق
(طُ رُ)
آبی است مر بنی وقبی را. (منتهی الارب). موضعی است که تا وقباء پنج میل راه باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چشمه گرم
تصویر چشمه گرم
کنایه از خورشید، چشمۀ آفتاب، چشمۀ آتش فشان، چشمۀ خاوری، چشمۀ روز، چشمۀ روشن، چشمۀ سیماب، چشمۀ سیماب ریز، چشمۀ نور، چشمۀ نوربخش، چشمۀ هور، آیینۀ آسمان، آیینۀ چرخ، آیینۀ خاوری، بانوی مشرق، بور بیجاده رنگ، تابۀ زر، خسرو سیّارگان، خسرو مشرق، زورق زرّین، سیماب آتشین، شهسوار فلک، عروس چرخ، نیّر اعظم، شیرسوار فلک، باشۀ فلک، شاهد روز، شهسوار سپهر، شهسوار گردون، صدف فلک، صدف روز، صدف آتشین، عروس خاوری، عروس روز، عروس فلک، غضبان فلک، یاقوت زرد، زرّین ترنج، زرّین کاسه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ رَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند که در 42 هزارگزی باختر درمیان و 10 هزارگزی راه شوسۀ عمومی بیرجند به زاهدان واقع شده. جلگه ای است با هوای گرمسیری که 82 تن سکنه دارد. آبش ازقنات. محصولش غلات، شلغم و چغندر. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ زَ)
دهی است از دهستان هندمینی بخش بدرۀ شهرستان ایلام که در 105 هزارگزی خاور ایلام و 3هزارگزی شمال راه مالرو صیمره واقع است. کوهستانی وگرمسیر است و 50 تن سکنه دارد، آبش از چشمه. محصولش غلات، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَمَ سَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع کوه غر کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از قراء و مزارع طبس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ پَ)
دهی است از دهستان بربیرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 42 هزارگزی شمال الیگودرز و 10 هزارگزی خاور راه شوسۀ اراک به دورود واقع است. جلگه و معتدل است و 75 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی و جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چشمه ای است در وادی فرع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ ری یا)
آبی است نزدیک اجا. (منتهی الارب). آبی است نزدیک اجا که یکی از دو کوه طی می باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ قَ رَ / رِ)
دهی است از دهستان قلعه کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 32 هزارگزی شمال خاوری سنقر واقع و متصل به هزارخانی بالاست. کوهستانی و سردسیر است و 110 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه هزارخانی و چشمه، محصولش غلات حبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ کَ رَ / رِ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 36 هزارگزی شمال سنقر و 4 هزارگزی باخترگردکانه بالا واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 170تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات حبوبات و توتون، شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ گَ)
کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان). آفتاب. (ناظم الاطباء). مرادف چشمۀ خاوری. (مجموعۀ مترادفات ص 13)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِزَ)
کنایه از جام شراب زرد. کنایه از جامی که در آن شراب زرد باشد:
یکی جام پربادۀ خسروان
بکف برنهاد آن زن پهلوان
بیاد سپهبد بیکدم بخورد
برآورد از آن چشمۀ زرد گرد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ زَ)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 36 هزارگزی شمال باختری صالح آباد واقع است. کوهستانی است با هوای معتدل و 78 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری و راهش مالرو است، ساکنین این آبادی از طایفۀتیموری میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ زَ رَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است اربابی مشهور به کنداب که متعلق بخوانین شاملو است. این آبادی در سمت شرقی ملایر و در دامنۀ کوه واقع شده، قنات مختصری دارد و اغلب زراعتش دیمی است. در بهار هوایی خوش و باصفا دارد دارای مرتعی بسیار خوب است. تازه باغهایی در آن احداث کرده و اشجاری نشانده اند، در زمستان از کثرت برف و شدت سرما عبور از این محل مشکل است وفاصله این آبادی تا شهر دولت شش فرسنگ میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 233). و در فرهنگ جغرافیایی آمده است: دهی است از دهستان کمازان شهرستان ملایر که در 42 هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و یک هزارگزی شمال راه شوسۀ ملایر به اراک واقع است. کوهستانی و معتدل است و 240 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات وصیفی. شغل اهالی زراعت، صنایع دستی زنان قالیبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَمَ سُ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع بافت به زنجان کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 235). ده مرکزی دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان است که در 40 هزارگزی جنوب خاوری مشیز بر سر راه مالرو مشیز بقلعه عسکر واقع شده. کوهستانی سردسیر است و 530 تن سکنه دارد، آبش از قنات. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سُ)
دهی است از بخش جوار شهرستان ایلام. که در 14هزارگزی شمال باختری جوار و 14 هزارگزی باختر راه شوسۀ ایلام به شاه آباد واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی قالی بافی و راهش مالرو است. اهالی این آبادی چادرنشینند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ سَ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسه شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی جنوب باختری اشتر، کنار راه شوسۀ خرم آباد به اشتر واقع است. تپه ماهوری و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین از طایفۀحسنوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آبی است در مشرق اجفر و بین این دو، عقبه ای است و در نزدیکی فید (قلعۀ) بنی اسد واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آبی است مر بنی اسد را وراء کوه قتان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ)
ده مخروبه ای است از بخش سمیرم شهرستان شهرضا. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
آبی است بجنب مردمه بر جانب راست آن و آن بیست چشمه است و بنی سعید بن قرط از بنی ابی بکر بن کلاب را بود. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ طَ بَ)
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 9 هزارگزی شمال باختر اسفراین و 17هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی بجنورد به شقان واقع است. جلگه و سردسیر است و 28 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، بنشن، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ طَ)
دهی است از دهستان کولیوند. بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 34 هزارگزی باختر الشتر و 9 هزارگزی خاور راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع است. دامنه و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، حبوبات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین آبادی از طایفۀ کولیوندو بومی می باشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
آبی است مر بنی اسد را، موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(چَمَ اَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از مزارع خنامان کرمان است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مَ / مِ یِ اَ رَ)
کنایه از رود ارس که در سرحد شمالی ایران جاری است:
چو دختر آمدم از بعد اینچنین پسری
سرشک چشم من از چشمۀ ارس بگذشت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
آبی است به شراه. (از تاج العروس، بنقل ابن عبدالبر). و یاقوت در معجم البلدان از قول ابن عبدالبر آرد: آبی است بسراه و هر آنکه درایام سیل عرم بدان فرود آمد وی را بارقی خواندند، متحمل درد و رنج و غم شدن. تحمل بلا و مصیبت کردن و رنج کشیدن:
همه شب با دل او را بود پیکار
که تا کی زین فرومایه کشم بار.
(ویس و رامین).
آن کسانی که بار خلق کشند
ز آن عمل سال و ماه شاد و خوشند
سال و ماه از برای نیک و بدی
شده راضی بجور همچو خودی.
سنایی.
یار آن باشد که انده یار کشد
بر کس ننهد بار اگر بار کشد.
عبدالواسعجبلی.
کو صبح که بار شب کشیدم
در راه بلا تعب کشیدم.
خاقانی.
چون شترمرغی شناس این نفس را
نی کشد بار و نه پرد بر هوا
گر بپر گوییش گوید اشترم
ور بگویی بار، گوید طایرم.
مولوی.
بارت بکشم که مرد معنی
درباخت سر و سپر نینداخت.
سعدی (ترجیعات).
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
بطاقتی که ندارم کدام بار کشم
چو میتوان بصبوری کشید بار عدو
چرا صبور نباشم که جور یار کشم.
سعدی (طیبات).
دل اگربار کشد بار نگاری باری
سر اگر کشته شود بر سر کاری باری.
؟ (شعوری ج 1 ورق 160).
و رجوع به ’بار بردن’ شود
لغت نامه دهخدا
(چَ مَ بَ)
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در سه هزارگزی شمال خاوری الشتر و سه هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ خرم آباد به الشتر واقع است. جلگه و سردسیر است و 90 تن سکنه دارد. آبش از چشمه برقی ورز. محصولش غلات، حبوبات، لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀحسنوند میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
سرچشمه، کنار چشمه، از توابع دهستان پایین خیابان لیتکوه آمل که نام دیگر آن
فرهنگ گویش مازندرانی